جمعه، تیر ۲۱

آن مرد شوهرم شد

یشتر از یک هفته می گذرد;
که دیگر نه فقط قلبا که رسما شرعا و قانونا مال تو شده ام , مال من شده ای.
صفحه ی دوم شناسنامه ام پر شده و آن انگشت دوم دست چپم نیز...
دونفره راه رفتن, دو نفره فکر کردن , دو نفره رقصیدن و خیلی دو نفره های دیگر را دارم  با اشتیاق تجربه میکنم انگار که آن 3 سال دوستی پنهانی یک بازی بود و اکنون وارد مرحله ی اصلی شده باشیم.
در لابه لای وبلاگ های متاهلی می گردم لابه لای کتاب ها, لا به لای حرفهای آن متاهل های قدیم و جدید تا هرآنچه که رابطه امان را تحکیم میکند بربایم. دراین بین اما دلم برای روزهای دوستی امان تنگ میشود , برای آن قرارهای یواشکی رو به روی امیرخان , برای کادوهایی که به اسم فروغ و الناز و بقیه ی دخترها به خانه می آوردم. دلم برای  بیست و چهارسالگی ات تنگ میشود.
حال همه چیز فرق کرده که دیگر زن و شوهریم اما رفیقم باش رفیقم بمان.
 
پینوشت: خیلی دلم میخواد به عنوان پست یه "بوس بهش " اضافه کنم.;)