سه‌شنبه، اسفند ۱۷

دیوارها می بلعند

 باید جا این میز لعنتی رو عوض کنم سرتو که بلند میکنی دیوار میبینی نگات رو دیوار قفل میشه
انگار که  افق دید فکریم بستگی محسوسی به افق دید اپتیکیم پیدا کرده یه تناسب عکس یه جور که هرچی فاصلم از دیوار کمترِ بیشتر جلوی فکر کردنم گرفته میشه
 بسکه تو زندگی به دیوار خوردم , تو روابطم   به دیوار رسیدم  یا اصن بسکه دور خودم دیوار کشیدم یا کشیدن  .. یه تزِتخمی هست که میگه  وقتی فاعل خودتی و خود خواسته  ست این قضیه, دیوار مصونیتِ نه محدودیت, هر قضیه ای عکس نقیضشم درسته به عبارت دیگر دو نقطه  وقتی فاعل خودت نیستی و خود خواسته نیست این قضیه دیوار مصونیت نیست محدودیتِ
 جا داره یادی از آقای واترز کنیم...
باید پاشم. قبل ازینکه این دیوارا دیونم کنن باید برم ,  قبل ازینکه پامو از در خونه بزارم بیرون یه صدایی میاد یکی که داره داد میزنه تا بهم حالی کنه که :
-آخه احمق اینجا که لس آنجلس نیست که توداری با همین تیپ میری بیرون!
یه نگاه به خودم میکنم یه پلیور قهوه ای که زیپش تا نیمه بازه و تیشرت قرمزی که زیرش پوشیدم معلومه ,یه شلوارک مشکی جین کهنه که سریکی از زانوهاش  پاره شده و پایینش ریش ریش 4 5 سانت از ساق پاهام  نه سهم شلوارک شدن نه سهم اون جورابای صورتی بلند که فقط یه خرده از شلوارک پایین ترن
اگه اینجا لس آنجلس هم بود من با این یه لا لباس تو این سرما که سگ بزنی نمی ره بیرون میخواستم کدوم گوری برم نمیدونم !اما میدونم احتمالا اونقد راه میرفتم اونقد راه میرفتم تا از شهر خارج شم تا دیوار نبینم دیگه
برمی گردم لابه لای همون دیوارا 4 تا  4 تا کلونی ترتیب دادن همه چیزو از هم جدا میکنن و بهم پیوند میزنن ,به اتاقا هویت میدن به خونه ها
بازم یادی از آقای واترز...
چشمهامو میچرخونم تاشاید جای رو پیدا کنم که این دیوارها تموم شن,چشمام میخوره به آینه...نمیدونم چند سال از آخرین باری که خودمو تو آینه نگاه گردم میگذره..نگاه کردن تو آینه یه حسن داره دیوارروبه رویتی نمی بینی ولی به جاش دیوار پشت سری رو می بینی
موهام خیلی بلند شده گرچه هنوز به زور باید با کش ببندمشون اماخب بلنده یه راه مارپیچ وسط موهام باز شده ,نصفه سمت راست مارپیج کاملا تو هوان و سمت چپیا خوابیدن رو هم ,یه عده هم  تکلیفشون معلوم نیست نمیدونن میخوان تو هوا باشن یا نه اینا همون محافظه کاران  هیچوقت  نفهمیدم باید به چپ شونشون کنم یا راست ,هیچوقتم نمی فهمم.
.
میام پایینتر چشمام!بیحالن خیلی بیحال یه خرده قرمز و براق اثری از اشک نیست اما یه خرده دیگه خیره بشم اشک هم میاد. زل میزنم تو چشمام و خودمو از اون تو میبینم!
همینجوری که دارم صورتمو واکاوی میکنم 

Give me your money
I'll sell you my voice
I promise I'll save you
While I'm cutting your Throat
گوشیمه !داره زنگ میخوره, برمیدارم:
-کجایی پس؟ چرا جواب اس. ام.اسُ نمیدی؟
-ها؟اس.ام.اس دادی مگه؟
-پایه ای بریم بیرون؟
-بیرون؟..آره!آره بریم..فقط
-هوم؟فقط چی؟صدات یه جوریه
- دیوار نداشته باشه!..منو ببر یه جایی که دیوار نداشته باشه...دیوار...