شنبه، اسفند ۱۶

به خدا پناه میبرم از شر واعظ احمق

" زنی که حجاب ندارد، خدا ندارد"
در ماشین بودم و چشمش به تابلوهای رنگی و خیابان های پر از رنگ و دیوارهایشان، هر نوشته ای را هرجای خیابان میخواندم که این جمله را دیدم . نوشته بودندش روی یک دیواری شاید دیوار دبیرستان دخترانه ای بود و خواندمش و باز متنفر شدم ازآن جمعیت مسلمانی که فکر میکنند خدا را خریده اند.
صداقت را از من گرفتند وقتی درآن  گزینش های مسخره شان راجع به احکام و اسلام و ولایت فقیه پرسیدند از من و من دروغ گفتم.
اعتماد را از من گرفتند وقتی از بالا تا پایینشان دزدی می کنند و اختلاس و همه چیزهای کثیف دیگری که همه میدانیم
من را از "من" گرفتند وقتی نمیتوانم آنطور که دوست دارم آن طور که فکر میکنم زندگی کنم
اما حق ندارند اما حق ندارید "خدا" را از من بگیرید. خدا بزرگترین داشته ام است. حتی با این طنز سخیف و مسخره حتی با این دروغ بزرگ حق ندارید خدا را از من بگیرید.

پ.ن:اونقدر عصبانی شدم از خوندن این جمله و اون قدر دلم پر از نفرت شد نسبت به تمام این آدمها با این طرز فکر که برای خودم هم این اندازه نفرت جای تعجب داشت.

هیچ نظری موجود نیست: