خوب می دانم باید بنویسم باید بنویسم تا شاید
آرام شوم تا شاید فراموش کنم مثل خواب وقتی میخوابم ; من ,من نیستم .بخوابم و بیدار نشوم که
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست این را دیروز همایون می خواند آنجا وسط کنسرت
و تمام تنم سر شد.تن من با شعر سر می شود و موسیقی زنده حتما باید زنده باشد و پخش
مستقیم.اگر الکل دم دستم بود الکی می شدم شک ندارم یک دائم الخمر بالفطره می شدم یک
چیزی مثل جانی بالفطره مثلا , آنقدر مست می شدم تا فراموش کنم بعد همینجور تا ابد مست می
ماندم.
شنبه، آبان ۶
شنبه، تیر ۱۷
مستقیم به بهشت لطفا
میدوم سریع ,تند انگار که فرار میکنم ; تو فکر کن از
زندگی.
اینجور وقت ها مقصد معلوم است یادم نمیآید از کی و چه طور شد که فرارم از زندگی به
اینجا ختم شد.پشت سرم یک بیشه است سبز,یکدست با درختهای تک از آن منظره ها که در عکس های
نشنال جئوگرافیک میبینی و آرزو میکنی که کاش آنجا بودی. و روبهروم دریا;آبی ,آرام.
یک جایی رو به دریا مینشینم پاهایم را درآب و ماسه فرو میبرم و میگذارم بخیسند برای
خودشان. خیره میشوم به آن آبی ِ آرام.
اینجا پر از آرامش است و خبری از جنگ و تحریم و
تورم و قیمت بالای دلار و نگاه های نگران نیست.خبری از گرسنگی و وقحطی و بیکاری نیست.کسی
به کسی خیانت نمی کند, تجاوز نمی کند.معلول و مریض و بیمار سرطانی
هم نداریم.حتی گشت ارشاد هم نداریم.اینجا خبری از دغده های روزمره ی
زندگی نیست و آن دغدغه های بزرگتر.
اینجا هیچ چیز نیست تا دلواپسش باشم .زمان
ایستاست; نه گذشته ای در کار است و نه آینده ای .وخبری از آنها نیست آنها که نمیفهمند ما آدمها فقط
هم را داریم که خدا ما را تنها گذاشته.راستی آخرین باری که او را دیدی کی بود؟
میدانی آنجا که زندگی به من فشار میآورد بی وقفه و از
تمام زوایا این تصویر ثابت بدجوری در ذهنم وول میخورد.
بهشت من باید همچین جایی باشد...بهشت من بی شک
همین جاست.
اشتراک در:
پستها (Atom)